روستای کوچینک که در گذشته به نام منطقه روهانه شناخته میشد، یکی از روستاهای قدیمی با تاریخ و پیشینهای غنی است. این منطقه به دلیل جایگاه ویژهای که در نظام اجتماعی و فرهنگی منطقه داشت، شهرت یافته است. کوچینک در دل طبیعتی بکر و سرسبز قرار دارد و مردمان آن با پایبندی به سنتها و ارزشهای کهن، هویتی منحصربهفرد و تاریخی را حفظ کردهاند.
در گذشته، منطقه روهانه به واسطه وجود کدخدایان قدرتمند و هوشمند، به ناحیهای متحد و تأثیرگذار تبدیل شد. از کدخدا سابک، بنیانگذار و سرپرست اولیه منطقه، که موفق به ایجاد همبستگی میان مردم شد، تا کدخدایان بعدی مانند کدخدا پهلوان، کدخدا عالی، میر ماریپ، کدخدا عید و کدخدا عبدالحمید، همه نقشهای مهمی در حفظ اتحاد و اقتدار این منطقه داشتند.
روستای کوچینک با وجود تغییرات در گذر زمان، همچنان یکی از مناطق اصیل و تاریخی منطقه باقی مانده و گذشته پرافتخار خود را در خاطرهها حفظ کرده است.
- بیوگرافی میر ماریپ و مروری بر حوادث آن دوره نیز بخش مهمی از این تاریخ است. میر ماریپ یکی از برجستهترین کدخدایان کوچینک بود که در دوران رهبری خود توانست اتحاد و اقتدار بینظیری در منطقه ایجاد کند.
او با هوشمندی سیاسی و توانایی در مدیریت روابط میان قبایل و خانوادهها، کوچینک را به یکی از قویترین نواحی اطراف تبدیل کرد. از مهمترین رویدادهای دوران او میتوان به ایجاد صلح میان قبایل محلی و گسترش نفوذ کوچینک در منطقه اشاره کرد. این دوره را میتوان دورهای از ثبات و پیشرفت برای کوچینک دانست که نقش بزرگی در شکلگیری هویت تاریخی و اجتماعی این منطقه ایفا کرد.
بیوگرافی میر ماریپ و مروری بر حوادث آن دوره:
میر ماریپ فرزند کدخدا عالی میباشد که تا چندین نسل قبل از آن ریاست منطقه روهانه قدیم را بر عهده داشته اند ، میرماریپ بعد از پدر خود به ریاست منطقه بزرگ روهانه می رسد(منطقه روهانه در واقع اسم قدیم منطقه کوچینک،آبگاه و......حومه بوده است که در واقع این حوزه از لاشار قدیم رو در گذشته به این اسم میشناختن ،روهانه از رود خانه تنگ سرحه در محدوده جکان فعلی تا رودخانه تنگ فنوج امتداد داشته است و منتهی الیه نیلگ)
میر ماریپ بزرگ مردی بود بسیار شجاع ودلیر،مومن،متدین،سخاوتمند،مهمان نواز ومیاردار،مردم شناس ومردم دوست که با داشتن خصلت زیبای میار جَلی که از صفات بارز قوم بلوچ در زمان گذشته بوده است دیری نگذشت توانست با کمک طوائف مختلف دیار روهانه که اکثریت آنها از ایل رئیس بور سوار بودن (بور یا بول نوعی اسب بوده است که در زمان قدیم مخصوص این شاخه از ایل رئیس بوده است ، رئیس های بول سوار از رئیس های هستن که در گذشته طی دوره های مختلفی از حکم فرماهای بلوچستان بوده اند و هیچگاه زیر سلطه ظلم نرفته اند)پایه های ریاست خودش را در منطقه قوی سازد و چنان دم و دستگاهی به راه انداخت که در آن دوره کمتر کسی در منطقه به پای او میرسید
میر ماریپ با هم پیمان کردن و یکپارچه کردن هر چه بیشتر مردمش به سطحی از اقتدار منطقه روهانه را رساند که باعث از بین بردن کامل نگاه های سلطه طلبانه حکم فرما های بلوچستان از این دیار شد.
مردم منطقه روهانه از دیر باز خودشان را هم پیمان با لاشار می دانستند و همیشه در کشمکش های بین حاکمان سرزمین مکران به یاری سکان داران لاشار میشتافتند و در دوره میرماریپ که یکی از دوره ها ی پر افتخار دیار روهانه بوده است همیشه به بازوی مردان دلیر این خطه حساب زیادی باز میشد
در همین راستا اگر اشاره ای به تاریخ داشته باشیم،طی دوره قدرت گرفتن رو به فزون میر دوست محمدخان در بلوچستان زمانی که سردار با لشکری عظیم راهی لاشارشده بود برای تسخیر لاشار ومردم را مجبور به پرداخت کردن دهک و مالیات بکند.حاکم وقت لاشار سردارمیرهوتی خان(حاکمان لاشار از طائفه با اصالت میرلاشاری بودن که سالیانی بسیار زیاد بر لاشار بزرگ که منطقه ای مهم در مکران به شمار میرفت حکومت میکردن و بر خلاف بسیاری از خوانین دیگر آن زمان بلوچستان، حاکمان لاشار مردمی بودن و از خود این منطقه بودن) تمامی طوائف لاشار را برای دفاع فرا میخواند که در این زمان طائفه تمام مسلح میرماریپ از روهانه هم به رسم گذشته برای هم رزم شدن با متحدین قدیمی خود شتافتند و با حضور آنها تصمیم سردار میر هوتی خان بر این می شود که اگرمیر ماریپ دفاع از قلعه را با مردمانش قبول کند سردارمیر هوتی خان به همراه دیگر سرداران طوائف لاشار از شهر حفاظت بکند
سردارمیر هوتی خان خطاب به میر ماریپ میگوید که من به قدرت و دلاوری شما و مردم روهانه که در رزم پرآوازه هستید اعتماد کامل دارم
میرماریپ هم با رضایت همراهانش موافقت میکند و میگوید ان شاءالله لاشاروروهانه را سر افکنده نخواهیم کرد همانطور که در گذشته اجداد ما زور و بازوی خودشان را برای سربلندی این دیار دریغ نمیکردن
خلاصه با موافقت میر ماریپ و دلگرمی که به حاکم لاشارسردارمیر هوتی می دهد با تعداد زیادی از افراد مسلحی که از کوچینک و آبگاه و دیگر مناطق تحت ریاست خود به همراه آورده بود در قلعه اسپکه سنگر میگیرند تا از سقوط لاشار بزرگ جلوگیری شود
خیلی سریع لشکر دوستمحمدخان به لاشار میرسد و بی درنگ اسپکه محاصره می شود از نزدیک غروب درگیری بین لشکر میر دوست محمدخان و میرماریپ شروع می شود طبق گفته افرادی از کوچینک که در اون درگیری حضور داشتند افراد مسلح داخل قلعه تعداد زیادی بالای درخت های موجود در قلعه کمین میکنند و با سرازیر شدن لشکر دشمن به سمت قلعه مورد هدف قرار میگیرند
درگیری تا نزدیکای سحر ادامه پیدا میکند و دوست محمد خان با آن لشکر عظیمی که به همراه داشت فکر می کرد به راحتی لاشار را به تصرف خود دراورده و مردم را مجبور به پرداخت کردن دهک و مالیات میکند در مقابل مقاومت دلیرانه و تحسین برانگیز افراد داخل قلعه و همچنین دفاع دلیرانه سایر طوائف لاشار در بقیه نقاط حومه اسپکه بُهت زده میشود
با کشته شدن تعدادی از همراهان میر دوست محمدخان نزدیک سحر ترس بر کل لشکر حاکم می شود و دیگر از تقلای برای نفوذ به قلعه می کاهد
که در نهایت از سمت لشکریان دوست محمد خان درخواست آتش بس میشه تا بتونن کشته و زخمی های خودشان را جمع کنند و از لاشار خارج شوند.
همچنین زمانی که سردار دوست محمد خان در بلوچستان اعلام استقلال میکند بعد از این اقدام رضاخان قشون بزرگی از کرمان و خراسان راهی بلوچستان میکند تا از قدرت رو به افزایش دوست محمدخان جلوگیری شود و به خودمختاری آن منطقه خاتمه داده شود
بعد از اینکه خبر در راه بودن قشون دولت مرکزی به بلوچستان رسید سردار دوست محمدخان بارکزهی تمام سران طوائف مکران که با او بیعت کرده بودن را فرا خواند تا در برابر قشون دولت دفاع شود
سردار میر ماریپ هم از منطقه روهانه بعد از باخبر شدن ماجرا همراه با تعداد زیادی افراد مسلح منطقه خود راهی لاشار میشود و به همراه دیگر طوائف از آنجا خودشان را به پهره می رسانند تا در کنار دوست محمدخان که چند سال قبل از این اتفاق همین مردم روهانه و سردار میر ماریپ بود که مانع تصرف لاشار و روهانه توسط شخص دوست محمدخان شده بوده اند و در مقابل هم در دو جبهه مخالف ایستاده بودند اما این بار بعد از اتحادی که به وجود آمده بود می خواستند در دوشادوش هم از مکران در برابر قشون رضاشاه دفاع به عمل بیایید،
بسیاری از طوائف خودشان را به پهره رسانده بودن تا با استقرار در ارتفاعات ایرانشهر به سمت خاش با قشونی که قرار بود برای تسخیر پهره بیایند درگیر بشن اما برخلاف تصوری که می رفت قشون رضاخان راه خود را به سمت سراوان کج کرده بودن تا ابتدا بعد از ساقط کردن آن منطقه راهی پهره شوند
باتوجه به اینکه مدافعین در پهره مستقر شده بودن عملا سراوان بی دفاع شده بود با رسیدن قشون به سراوان با توجه به غافلگیر شدن کار دفاع را بشدت سخت کرده بود که بعد چند روز درگیری یکی پس از دیگری قلعه های منطقه سراوان سقوط کردند ،از جمله قلعه دزک و سوران
خیلی سریع خبر سقوط سراوان به پهره رسید و این باعث شد ترس عظیمی بر مدافعین در پهره ایجاد شود در کمال ناباوری از لشکر چند هزار نفری که سردار فراخوانده بود ۸۰ درصد آن فرار کردند تا شاید جان خویش را نجات داده باشند
در این میان طائفه بنام میر ماریپ از روهانه زمین بود که غرور و غیرت بلوچی شان اجازه نداد پای به فرار بزارند و سردار را تنها بگذارند
با شرایط به وجود آمده امید واری سردار از دست رفته بود
سردار با تحسین و تشکر از اندک طائفه های باقیمانده از جمله میر ماریپ و همراهانش که او را ترک نکرده بودن با آنها و دیگر سران طایفه های باقی مانده در میان گذاشت که میخواهد پهره را ترک کند و به سرباز برود که به رغم مخالفت آنها تصمیم سردار عوض نشد و چند روز قبل اینکه قشون رضاخان به پهره برسن قلعه خالی شده بود و بدون درگیری توانستند آن را به تسخیر در بیارن.
▪ این گوشه ای از دلاوری های میر ماریپ و مردمانش بود که باعث تحکیم جایگاه آنان در سرزمین پرفراز و نشیب بلوچستان شد.
در زمان میر ماریپ منطقه کوچینک بدلیل اقتدار و ریاست قوی او به یکی از مقصد ها و اولویت های اصلی افرادی تبدیل شده بود که میتوان ازگیاوان ،آهوران ،دشتیاری ،سرباز،بشاگرد....وخیلی جاهای دیگراز سرزمین بلوچستان رامیشه نام بردکه بدلیل نزاع های قومی و قبیله ای خواستار پناهندگی و میار شدن می کردن.
واقعه میار شدن میر سیدی پیش میرماریپ:
ماجرا از آنجا شروع میشه که دو بردار میرنواب ومیر سیدی پسران کمال خان از شگیم در یک درگیری خانوادگی درون طایفه ای گرفتار میشن
و آغاز درگیری سر تکه زمینی موروثی روی می دهد
و بعد از آن کار به خونریزی کشیده می شود
در اولین برخورد بین طرفین همسر مزارخان که دختر عمه سیدی و نواب میباشد تصادفا کشته میشه و طی درگیری بعدی چراغ خان پسر نواب از طرف میر سیدی کشته میشود
خب تا اینجای کار درگیری بین خانوادگی هست
اما زمانی که نواب به دنبال درگیری های اتفاق افتاده از شگیم خارج میشه و به اورنگ پیش اقوام مادری میره و بعد از آن بخاطر درگیری با میر اشرف مجبور به میار شدن پیش برکت خان میشه
درگیری و طرفین ماجرا گسترده تر میشه
نواب زمانی که خودش را در آبادی اورنگ در خطر میبینه مجبور میشه از اورنگ خارج بشه
و خودش رو از حمایت برکت خان حاکم کشیگ که پسر رستم خان حاکم و سردار آهوران هست بهرمند بکنه
طی این مدت میر سیدی بدنبال انتقام هست
مدت زیادی طول نمیکشه که میر سیدی عزمش رو جزم میکنه برای حذف و کشتن برادرش
و بدنبال همین تصمیم شخصی بنام کلی که به شغل صیادی مشغول بوده رو مامور کشتن نواب میکنه که میار برکت در آبادی کشیگ شده
کلی به میر سیدی میگه اگر نواب رو نتونستم بکشم اجازه دارم برکت رو از پای در بیارم که ظاهرا در ابتدا میر سیدی مخالف انجام این کار بوده اما با تشویق اطرافیان میر سیدی هم راضی میشه و به کلی میگه اگر نواب گیرت نیامد مشکلی نیست برکت را بزن
کلی همانطور که اشاره کردم صیاد بود و قبلنا هم برای برکت شکار برده بود و مورد اعتماد و آشنا نواب و برکت بوده
کلی بعد چند روز از قبول ماموریت با صید خودش رو به آبادی کشیگ میرسونه و مهمان برکت میشه
برکت هم بدون ظن و گمانی ازش پذیرایی میکنه و اون شب اونجا میمونه
در وهله اول کلی مامور زدن نواب بود اما از قضا نواب چند روزی بود که از کشیگ خارج و به اورنگ برای دیدن عیال رفته بود
کلی هم نمیخواست دست خالی برگرده به همین خاطر دنبال اولین فرصت برای زدن برکت بود
برکت خان موقع نماز صبح که برای وضو از خواب بلند میشه قبلش کلی خودش رو کاملا آماده زدن او کرده بود
و بلافاصله بعد اینکه برکت از خانه خارج میشه از سمت کلی مورد هدف واقع میشه و در دم از پای در میاد
کلی هم فورا سوار بر جمازی با سرعت از آبادی خارج و به سمت شگیم حرکت میکنه
مردم آبادی هم با صدای شیون همسر و عیال برکت سراسیمه خودشون رو به خانه برکت میرسونن و با دیدن جسد متوجه میشن بدست کلی زده شده و پدگرها(به بلوچی) مسیر حرکت کلی رو دنبال میکنن و متوجه میشن که کلی با سرعت به سمت شگیم رفته
خب با این تفاسیر مشخص میشه کلی از طرف سیدی آمده و بلافاصله قاصدی برای پدر برکت یعنی رستم خان فرستاده میشه و او را از حادثه باخبر میکنن
رستم خان هم بدون اتلاف وقت اونطور که نقل شده حدود هزار نفر فرد مسلح از آهوران جمع میکنه و بعد خاکسپاری و مراسم به سمت شگیم برای گرفتن انتقام به همراه نواب حرکت میکنه
میر سیدی هم بعد اینکه کلی میاد و گزارش کار خود را بهش میده سریع سنگر هایی را بر کوهای جنوبی شگیم ایجاد میکنن تا در برابر افراد مسلح طرف مقابل دفاع بشه
رستم خان و نواب با افراد مسلح به نزدیکی سنگر ها میرسن و درگیری شروع میشه
سه شبانه روز درگیری رخ میده که تا روز سوم هم سنگر ها شکسته نمیشن از سمت افراد میرسیدی جانانه دفاع میشه و اجازه ورود به آبادی داده نمیشه
شب سوم نواب که از حادثه های پیش آماده و یکدنگی های خود و برادرش که منجر به خونریزی شده بود تا آلان سخت پشیمان بود و بیشتر از این ظاهرا نمیخواست ماجرا ادامه دار باشد و به همین منظور از رستم خان درخواست میکنه که بیشتر از این درگیری را ادامه ندن
که این درخواست از سمت نواب برای رستم خان ناراحت کننده بود به این دلیل که پسرش بخاطر او کشته شد بود
و این حرف نواب را طعنه ای میدونه برای خودش و منظور نواب اینطور برداشت میکنه که او و افرادش توان مقابله با میر سیدی فرزند کمال خان را ندارد
به همین دلیل رستم خان جوانان طایفه خودش از جمله سردار عیسی خان مبارکی که برادرزاده اش بود رو مامور میکنه امشب یا سنگر ها را میشکنیم و یا کشته میشیم
عیسی بهمراه چندی جوان شب به سمت سنگرها میرن
که در این اثنا مدافعین داخل سنگر ها به خواب رفته بودن و بدین ترتیب سنگرهای که طی دو سه روز دلاورانه ازشون دفاع شده بود شکسته میشن
و بعد ازان سیدی به همراه خانواده و افراد مسلح خود فورا شگیم رو ترک میکنن و به سمت شمالی شگیم هبودان خودشون رو میرسونن
و بعد آن به لاشار پیش میرهوتی می روند
و درخواست میاری میکنه میرسیدی از میرهوتی ،
که میرهوتی بهش میگه من بخاطر اینکه برکت بیگناه کشته شده نمیتونم شمارا نگه دارم و همینکه لاشار و آهوران باهم فاصله چندانی ندارن
میرسیدی هم ناامید از لاشار به سمت کوچینک حرکت میکنه تا خودش رو پیش میر ماریپ سردار روهانه قدیم (منطقه کوچینک ،آبگاه و نسفران فعلی)برسونه
میرسیدی موقعی که پیش میر ماریپ میاد بهش میگه حتما از حوادث پیش آماده باخبر هستی و نیت من از آمدن به اینجا را متوجه هستی
میر سیدی که درخواست میاری میکنه از میر ماریپ میار جل نامدار و دلیر آن دوره بی درنگ و بدون هیچ ترس و ابایی درخواستش توسط میر ماریپ پذیرفته میشه
بعد اینکه میرسیدی خیالش بابت میرماریپ و قبول پناهندگی توسط او راحت میشه به میر ماریپ میگه بخاطر اینکه فاصله اینجا تا شگیم و طرفین من زیاد نیست من ابتدا به بنت میرم شاید حاکم بنت قبول کنه میار شدنم را و شما را در خطر نندازم
میر ماریپ هم بهش میگه صلاح کار دست خودت هست
بدین ترتیب میر سیدی به بنت میره و آنجا هم توسط حاکم وقت که از شیرانی ها بود درخواستش پذیرفته نمیشه و بهش میگن ما نمیتونیم خودمان را در خطر بندازیم
میر سیدی از آنجا به سمت شرق هرمزگان منطقه گیاوان حرکت میکنه و پیش حاکم منطقه آنجا میره و بازهم درخواستش پذیرفته نمیشه
میر سیدی دیگر تصمیم خود را بر اینکه که پیش میر ماریپ بازگرده و اونجا با وجود اینکه فاصله با منطقه طرفین خود زیاد نبود میار بشه
میر سیدی با رد درخواست میاری از چند منطقه
این نگرانی برایش ایجاد میشه که شاید میر ماریپ هم تصمیم خودش رو عوض کرده باشد و او را قبول نکند
خب به هر جهت میر سیدی که پیش میر ماریپ میرسه بهش میگه درخواستم برای میاری رد شد و تنها امید و سرپناهم شما هستی
میر ماریپ در جواب میگه من همان موقعی که گفتم شرن(باش) دیگر عهد و پیمان برای قبول میاری شما بسته شد و تا پای جان از شما حمایت میکنم و هیچگونه ترس و ابایی از تصمیم خودم ندارم صرف نظر از اینکه درگیری شما ونواب به چه شکل بوده و بعد از آن کشته شدن برکت اما رسم بلوچی ماشما ایجاب میکنه من از شما حمایت کنم باتوجه به اینکه شما بی سرپناه شده اید و کسی دیگر حاضر نیست خودش را در خطر بندازد بخاطر شما
خلاصه میر ماریپ خیال میر سیدی بابت حمایت از او را راحت میکنه و بهش میگه من و تمام روهانه پشت شما هستن
بعد اینکه خبر میار شدن سیدی به میرهوتی خان حاکم لاشار میرسه
قاصدی رو پیش میر ماریپ میرسونه تا ماریپ به لاشار نزد او بیاید
میر ماریپ بعد درخواست قاصد به لاشار میره
سردارمیر هوتی خان به میر ماریپ میگه نباید میر سیدی را نگه میداشتی و خودت را در خطر می انداختی با توجه به اینکه می دانی رستم خان شما را هم الان طرف خود میداند و درصدد حمله به روهانه برمآید برای گرفتن انتقام
به نقل از سردارحاجی محمد خان میرلاشاری فرزند سردارمیر هوتی خان
میر هوتی اصرار زیادی میکند که میر سیدی را نگه ندارد اما میر ماریپ میگه من دیگر عهدی بستم و شکستن آن در مسلک و رسم ما نیست هر چند اگر اشتباه باشد این تصمیم،و حالا اگر قرار بر کشته شدن باشد بزار منم با سیدی کشته شوم
اما نمیخواهم رسم میار داری و میار جلی ما لکه دار شود
خب بدین ترتیب میر ماریپ حاضر به تغییر تصمیم خویش نمی شود و آماده برای هر پیشامدی می شود
رستم خان و نواب بعد اینکه باخبر میشن از میار شدن میر سیدی پیش میر ماریپ درصدد آماده کردن لشکر بزرگی از آهوران بر میان برای حمله به روهانه
میر ماریپ زمانی که میر سیدی میار میشه در آبادی بنام سیه گر جوهانی کونج(شمالی آبگاه فعلی) مستقر بوده است
این ناحیه منطقه کوهستانی و استراتژیک هست که کار را برای هر متجاوزی سخت کرده بود
بعد گذشت بیش از یک سال رستم خان ونواب همچنان سخت بدنبال انتقام بودن اما اراده حمله به روهانه را نمیکنن با توجه به آمادگی کامل میر ماریپ ومردم منطقه روهانه برای دفاع
میر سیدی غلامی به اسم سحاک داشته و طی مدتی که میار بوده پیش ماریپ این غلام از همراهان نزدیکش بوده
روزی سر اتفاقی سحاک سخت تحت خشم و غضب میر سیدی قرار میگیره
سحاک هم به شدت ناراحت میشه و فرار میکنه به سمت شگیم تا خودش رو پیش نواب برسونه با توجه به اینکه او هم پسر صاحبش کمال خان بوده است
زمانی که سحاک میاد پیش نواب او را از ماجرا و دلیل گریختنش از سیدی باخبر میکنه
و به نواب و رستم خان گوشزد میکنه به هیچ عنوان تصمیم بر حمله به روهانه و ماریپ را نکنن چراکه از آن منطقه بشدت محافظت می شه و تعداد افراد مسلح زیادی شبانه روز دیده بان منطقه هستن و سنگر های زیادی رو ایجاد کردن برای دفاع که تقریبا میشه گفت حمله به آنجا دیوانگی هست
و باعث از پای درآمدن هر متجاوزی می شود
با اطلاعاتی که سحاک بهشون میده آنها هم متوجه امر میشن
و به سحاک میگن یعنی هیچ راهی نیست
سحاک در جواب میگه فقط من میتوانم دشمن شما میر سیدی را بزنم همانطور که کلی برکت را به نامردی زد
چون من تمام راه ها و نقاط سنگر ها و موقع جا به جایی نگهبانان سنگر و حتی جایی که میر سیدی با میر ماریپ و خانواده هاشون دیوان میکنن میدانم
با گفتن این اطلاعات نواب و رستم خان به سحاک میگن هر چه میخواهی ما بهت میدیم زمانی که توی این ماموریت موفق شدی
سحاک با قبول انجام این کار به قصد زدن میر سیدی مخفیانه رهسپار روهانه میشه و شب هنگام خودش رو به سکونت گاه میر ماریپ میرسونه
و آنطور که نقل شده شب که بدان جا میرسه لباسی زنانه تنش میکنه تا اگر دیده بشه کسی بهش شک نکنه
سحاک که با همه اون ناحیه آشنایی داشت و محل نگهبانان و راه های عبوری را میدانست
موقعی که زمان جابه جایی نگهبانان سنگر بود خودش رو پشت کپری که شب ها محل دیوان و نشت میر ماریپ به همراه خانواده خود و میر سیدی و خانوادهاش بود میرسونه و دقیقا جای نشتن میر سیدی رو میدونست
با نزدیک شدن به کپر بلافاصله شلیک میکنه به سمت کپر از پشت که تیر پشت گردن میر سیدی اصابت میکنه و جلوی میر سیدی کنیزی مشغول درست کردن قلیان بود که بعد از عبور گلوله از میر سیدی کنیز هم مورد اصابت قرار میگیره و در دم میر سیدی و کنیز کشته میشن
با پیچیده شدن صدای شلیک تفنگ مسلحین به سمت سنگرها و بلندی ناحیه میرن چون در ابتدا فکر میکنن لشکر دشمن هجوم آورده اما کمی بعد متوجه میشن که لشکری در کار نیست و فقط یه نفر توانسته به محل خانه ها رخنه کند
سحاک که بعدا تعریف میکنه
طبق گفته خودش داخل یه درختچه داز پنهان میشه و تا نزدیکای نماز صبح قبل اینکه هوا روشن بشه تونست از منطقه بدون اینکه دیده بشه فرار کنه و خودش رو به شگیم برسونه
با روشن شدن هوا جسد میر سیدی به قبرستان نخلستان کوچینک برده میشه و در آنجا دفن میشه
میر ماریپ که حالا میارش کشته شده و سخت ناراحت هست خیلی سریع تصمیم به انتقام میگیرد
(در واقع میر سیدی تنها میار از بیشمار میار های ماریپ بوده که کشته میشه)
بعد گذشت مدت کوتاهی به دستور میر ماریپ ملا پسر بزرگتر خود به همراه افراد مسلحی به شگیم میفرستد تا انتقام خون سیدی گرفته شود از نواب بگیرند
موقعی که به شگیم میرسند ملا و افراد مسلح همراهش در ارتفاعات شگیم نزدیک آبادی کمین میکنند تا در اولین فرصت ماموریت خودشون رو به انجام به رسانند
با گذشت یکی دو روز جلال خان پسرنواب به همراه چند نفر نزدیک آبادی در حرکت بودن
و در همین حین از سمت افراد فرستاده شده ماریپ مورد هدف واقع میشن
جلال خان از سمت ملا پسر میر ماریپ مورد اصابت گلوله واقع میشه
به محض افتادن جلال خان با این گمان که جلال خان کشته شده است سریع افراد مسلح از منطقه متواری میشن و به سمت روهانه حرکت میکنن و خبر کشته شدن جلال خان پسرمیر نواب رو به ماریپ و خانواده سیدی میدن
جلال خان پسرمیرنواب مورد هدف واقع میشه اما بخت یارای او میشود و از این جراحت جان سالم به در می برد
خبر به حاکم میر هوتی خان میرسد
سردارمیر هوتی خان سریع خودش را به ماریپ میرساند و پسران و عیال میر سیدی را راضی میکند به لاشار بیان و بهشون میگه هر طوری شده شما و نواب را صلح میکنم و دیگر این خونریزی نباید بیشتر از این ادامه دار شود
به ماریپ هم میگوید شما هم حرکتی نزن و حالا که خدا نخواسته جلال خان پسرمیر نواب کشته شود شما هم کاری نکن تا صلح را برقرار کنیم
میر ماریپ هم می گوید این درگیری ها سر ناچاری بوده و ما هم راضی به سازش هستیم
خلاصه با وساطت میر هوتی عیال سیدی میرن به لاشار و سازش میکنن با عموی خود نواب
میر هوتی هم نواب رو میفرسته پیش ماریپ تا پتران (لغت بلوچی) او رفته باش و کینه ای توی دل ماریپ علیه نواب نماند.
میر ماریپ طی دوره خودش پذیرای افراد سرشناس و مهم زیادی از جای جای سرزمین بلوچستان بود و با محافظت از آنها و آشتی دادن بین طرفین درگیر به یکی از شخصیت های مطرح و تاثیر گذار در جامعه آن روزگار بلوچستان تبدیل شده بود.
میر ماریپ با بر جای گذاشتن صفحه ای پر نام و نشان در تاریخ مکران از خود و منطقه روهانه(منطقه کوچینک و آبگاه کنونی )در اواسط دوره زمامداری پهلوی اول (رضاخان)چشم از جهان گشود و در قبرستان پشت نخلستان روستای کوچینک به خاک سپرده شد.
بعدازوفات سردارمیرماریپ قدرت رادرروستای کوچینک فرزندش کدخداعبدالحمید،،درروستای آبگاه خواهرزاده اش کدخداحسن ودرروستای نسفران دامادش کدخداحاجی عبدالنبی بدست میگیرند
پسران میر ماریپ:کدخدا عبدالحمید، ملا،خدابخش،عالی و عبدالرحیم
شجرنامه:
دودمان میر ماریپ: میر ماریپ فرزند کدخداعالی فرزند کدخداپهلوان _کدخدا سابک _ ملا _ بهرام_ هوت محمد _ قلندر _ بلغاک _جیزین_مادان_حاجی_مادان_ جامینده_میرعبدالرحمن_ میرمارَک_میرتوره_میرحسین_میرزرّین_ میرحمزه_ میرجلال _ میرعبدالرحمن_میرهوتک خان_جلال خان کبیر